کوچکترین شهید دفاع مقدس که بود؟
تاریخ انتشار: ۹ مهر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۱۰۹۱۴۸
تا چشم کار میکند گندمزار است و خوشههای طلایی گندم زیر پرتوهای نوازشگر خورشید میدرخشند و خودنمایی میکنند، هرازگاهی نسیمی شروع به وزیدن میکند و شاخههای گندمها را مانند موجهای آرام دریا به این سو و آن سو میبرد.
رنگ طلایی گندمزار آدمی را مدهوش خود میکند، صدای بلبلهایی که نوای عشق سر میدهند گنجشکهایی که میان گندمزار لانه کردهاند و جوجههایی که تازه سر از تخم درآوردهاند و نسیم خنکی که خوشهها را در میان دستانش میرقصاند زیبایی مزرعه را صدچندان کرده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کودکی در میان گندمزار شادانه میدوید موهایش در هوا آزادانه پرواز میکرد، دستهایش رها در زمان و چشمهایش خیره به آسمان بود و صدای فریاد گندمهایی که زیر پاهایش له میشد و بوی نانی که از لا به لای گندمزار به مشام میرسد مستش کرده بود.
پدر دنبال فرزند بود، اما مگر شیطنتهای پسر تمامی داشت دردانه پدر بود و کسی جرأت نداشت بگوید ظفر بالای چشمت ابروست.
صدای خندهاش توجه هر رهگذری را به خود جلب میکرد
صدای خندهاش توجه هر رهگذری را به خود جلب میکرد خوب گوش میدادی انگار گندمزار هم با او همنوا بود.
انگار همین پنج سال پیش بود همین موقعها بود مادرم درد زایمان امانش را بریده بود پدر سر زمین کشاورزی بود برادرم را به دنبالش فرستادیم، قابله را خبر کرده بودیم، اما مُدام میگفت کاری از دستش برنمیآید، نمیدانم این قابله بود یا یکی دیگر که به مادرم گفته بود زاییدن برای تو سَم است حتما سر بچه بعدی خواهی مُرد.
پدر از راه رسید بیدرنگ ما را در آغوش گرفت
من و خواهرانم نگران از حال مادر بیرون اتاق توی چارچوب در ایستاده بودیم.
پدر از راه رسید بیدرنگ ما را در آغوش گرفت آرامش آغوش پدر را هرگز از یاد نمیبرم دیگر تا به امروز چنین سنگری نیافتم.
همانطور که اشک میریختیم و دست نوازش پدر بر سرمان بود صدای گریه نوزادی را شنیدیم قابله کودک را میان پارچهای پیچیده بود سبزهرو بود با ابروهایی در هم کشیده مُدام دستانش را روی صورتش میکشید و زبانش را بیرون میآورد پدرم نگاه پُرمهری به نوزاد انداخت اندکی او را در آغوش گرفت.
پدرم چند روز بعد نام برادرم را ظفر گذاشت
در تا نیمه باز بود، چهره خسته و بیرمق مادرم از میان در پیدا بود در میان رختخواب دراز کشیده بود نگاهش در نگاه پدرم خیره ماند روسریاش را جلو کشید لبخندشان به یکدیگر از نگاه دخترکانشان پنهان نماند.
خواهرم نوزاد را در آغوش مادرم گذاشت و نوزادی که سخت به مادر چسبیده بود و از شیره وجودش سیراب میشد و چه کسی در آن زمان از بازی روزگار با این نوزاد خبر داشت.
ظفر روز به روز قد میکشید و بزرگتر میشد و همه ما شاهد قد کشیدنش بودیم و از این همه زیبایی لذت میبردیم.
از همان زمان که لب به سخن گشود شیرینزبان بود و حسابی جایش را در دلمان باز کرده بود.
ظفر از جنس ما نبود...
ظفر از جنس ما نبود این را همه میدانستیم، اما به زبان آوردنش برایمان سخت بود.
پدر همیشه میگفت به یُمن به دنیا آمدن ظفر این ظلم و بیداد به پایان میرسد.
ظفر و برادر بزرگترم خدارحم با وجود تفاوت سنیشان حسابی با هم عیاق شده بودند مُدام در گوش هم پِچ پِچ میکردند.
با اولین زمزمهها برای تظاهرات برادرانم در وسط میدان بودند مادرم سفارش ظفر را به برادر بزرگترم میکرد، اما مگر گوششان بدهکار بود.
ظفر دانشآموز باهوش و زرنگی بود
ظفر دانشآموز باهوش و زرنگی بود بعد از مدرسه میرفت تظاهرات بعدش هم کلاس تکواندو یک جا بند نمیشد.
مادرم تا نیمههای شب نگران در آستانه در میایستاد مدام صلوات میفرستاد و آیتالکرسی میخواند، اما پدرم که هنوز هم صدایش در گوشم هست که میگفت خدا این بچهها را امانت دست ما داده خودش هم نگهدارشان هست این حرفها مادرم را بیشتر نگران میکرد.
نگرانیهای تکراری مادر تمامی نداشت
هر روز کارشان این بود شب از نیمه میگذشت که به خانه میآمدند و نگرانیهای تکراری مادر تمامی نداشت. کنار پلکان چوبی مینشست و دانههای تسبیح را در دستش میچرخاند و ذکر میگفت و فوت میکرد، همیشه میگفت ظفر خیلی کوچک است مادرم دلش شور میزد میگفت ظفر بین دست و پای جمعیت میماند.
ظفر هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، اما نماز و روزهاش ترک نمیشد خیلی به دین مقید بود کمتر در خانه میماند عاشق امام بود همیشه به پدرم میگفت نمیشود ما هم یک روز به دیدار امام برویم.
چه میشد کرد دُردانه خانه بود و پدر هم طاقت دیدن ناراحتیاش را نداشت یک روز بقچه سفرشان را بستند و راهی تهران شدند سه روزی طول کشید تا برگردند ظاهرا آنجا به همراه یک کاروان راهی دیدار با امام میشوند ظفر در آغوش امام جای میگیرد و آغوشی که تحولی بزرگ در زندگی ظفر ایجاد میکند.
به همراه یک کاروان راهی دیدار با امام میشوند ظفر در آغوش امام جای میگیرد و آغوشی که تحولی بزرگ در زندگی ظفر ایجاد میکند
از روزی که جنگ شروع شده بود زمزمههای رفتنش به جبهه را شروع کرده بود، اما همه مخالف بودند فقط ۱۱ سال و خوردهای سن داشت هر کاری کرد نتوانست از سپاه لردگان اعزام شود به بروجن رفت و از آنجا عازم جبهه شد.
در زمان آزادسازی خرمشهر آن جا بود که از ناحیه کمر زخمی میشود و همه فکر میکنند که شهید شده است و چند روزی را در میان شهدا میماند، اما بالاخره پیدایش میکنند و به بیمارستان منتقل میشود.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خانه آمد ۲ ماهی در خانه بود، اما یک جا بند نمیشد هر روز که خبر شهادت دوستانش میرسید انگار قلبش از جا کَنده میشد گوشهای مینشست و گریه میکرد.
پِچ پِچهایشان با خدارحم تمامی نداشت
پِچ پِچهایشان با خدارحم تمامی نداشت مادرم دلش شور میزد که نکند این دو برادر شبانه و بیخبر راهی شوند.
رمضان سال ۶۱ با برادرم عازم جبهه شدند پدرم که بیتابیهای مادرم را میدید به دنبال ظفر رفت و او را به خانه آورد یک شبی در خانه ماند، اما ظفر مانند کبوتری جَلد جبهه بود.
صبح همان روز رفت میگفت قرار است عملیات شود و من هم باید باشم.
ظفر در میان دلشورهها و بیتابیهای مادر رفت، در آغوش هم جانی تازه گرفتند ظفر در گوش مادر نجوا کرد بعد از آن هر چه پرسیدم مادر ظفر چه گفت زبانش را گاز میگرفت و صلوات میفرستاد.
عملیات رمضان در سال ۶۱ انجام میشود و نیروهای ایرانی محاصره میشوند نبرد تن به تن میشود، دستور عقبنشینی صادر میشود، عدهای از نیروها شهید میشوند صبح روز بعد از عملیات خبری از ظفر و خدارحم نبود هرچه میگردند پیدایشان نمیکنند، اما همین علامت خوبی برای ما بود حتما زنده هستند حتما اسیر شدهاند، اما هیچ خبری از آنها نشد که نشد آن زمان ظفر فقط ۱۲ سال داشت و خدارحم ۲۲ سال.
گریهها و بیتابیهای مادرم چندین برابر شده بود
گریهها و بیتابیهای مادرم چندین برابر شده بود با اینکه خبر شهادتشان را آورده بودند، اما مادرم هنوز امید داشت همیشه لنگه در را باز میگذاشت میگفت شاید بچهها بیایند همیشه مقابل در را آب و جارو میکرد به دلش امید بود شاید اسیر شده باشند از هر اسیری که به وطن بازمیگشت سراغ برادرانم را میگرفت.
خانه دیگر خانه نبود ماتمکده بود. پدرم چندین سال پیرتر شده بود کمرش شکسته بود، همیشه برای راه رفتن تکیه به دیوار میکرد از عملیات رمضان چندین سال گذشته بود جنگ هم تمام شده بود، اما خبری از برادرانم نبود. از یک روزایی به بعد دیگر اشکهای مادرم را ندیدم، دیگر غصههای پدر را ندیدم، گاهی در خانه پیدایشان نمیکردیم شاید جایی میرفتند و اشک میریختند که ما نبینیم همان روزها بود که از مادرم پرسیدم روز آخر ظفر در گوشت چه گفت دیگر مادر زبانش را گاز نگرفت دیگر حرفش را نخورد، ظفر گفت دعا کن شهید شوم دعای مادر از درگاه خدا برنمیگردد، چشمانش تَر شد با گوشه روسریاش قطره اشکش را پاک کرد و گفت سوالا میپرسی دخترها.
در تابستانها زندگی ظفر اوج میگیرد
تابستان ۷۸ بود انگار همیشه باید زندگی ظفر در تابستان اوج بگیرد تولدش تابستان بود و شهادتش تابستان و حالا بعد از ۱۷ سال خبری آمده بود که تسکین قلب شکسته پدر و مادرم باشد.
پدرم یک شب خوابید و دیگر بیدار نشد
پدرم چند روز قبل مثل تمام روزهای ۱۷ سال گذشته به شهرکرد رفته بود تا بلکه خبر جدیدی بگیرد یا که چیزی بشنود، چون هنوز امید داشت برادرانم زنده باشند، اما انگار آب پاکی را روی دستانش ریخته باشند وقتی برگشت حرفی نزد، اما ما از چشمانش میفهمیدیم پدرم در همان روز یا فردایش یادم نیست شب خوابید و صبح دیگر از خواب پانشد.
پدرم تاب رفتن برادرانم را نداشت پدرم شاید هیچ وقت احساساتش را بروز نداد، اما همیشه میدیدم که ساکت است و به گوشهای خیره میشود.
چند روز بعد از رفتن پدرم خبر دادند که قرار است برادرانم را بیاورند مادرم لباسهای نویش را به تن کرد موهایش را شانه زد به رسم مردم روستا آنها را بافت.
ظفر و خدارحم را در حالی که عباسوار و حسینگونه یکدیگر را در آغوش گرفته بودند در کانالی از زیر خاک پیدا میکنند کانالی که آن زمان گفته میشد باتلاق بوده است.
مادر هنوز از ظفر سیر نشده بود...
زمانی که تابوتهای پیچیده شده به پرچم مقدس ایران را مقابل چشمان مادرم گذاشتند مادر خم شد تابوتها را بوسید و پسرانش را که حالا مشتی استخوان پیچیده شده در میان پارچهای سفید بودند به آغوش کشید و در گوششان نجوا کرد شهادتتان مبارک، مادر به قربانتان شود.
ظفر را به یاد آن روز بیشتر به سینه چسباند مادرم هنوز از ظفر سیر نشده بود مادر در گوشش گفت همان روز برایت دعای شهادت کردم همان روز که گفتی دعای مادر از درگاه خدا برنمیگردد، ظفر وقتی رفت فقط ۱۲ سال داشت.
بیشتربخوانید
تصاویر کمتر دیده شده از حضور زنان در دفاع مقدسمنبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردیمنبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: شهید دفاع مقدس بی تابی های مادر آغوش گرفت تمامی نداشت زندگی ظفر همان روز گندم زار چند روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۱۰۹۱۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ویژگیهای منحصربهفرد مردم اصفهان در دفاع مقدس استثناء است
ایسنا/اصفهان یک پژوهشگر دفاع مقدس با بیان اینکه ویژگیهای منحصربهفرد مردم اصفهان در دفاع مقدس استثناء است، گفت: اگرچه دشمن تغییراتی را با جنگ شناختی و جنگنرم ایجاد کرده است، اما امروزهم در همه برنامهها و مراسم دینی و مذهبی، نام اصفهان در صدر است و مردم اصفهان همچنان رنگ و سبقه دینی خود را حفظ کردهاند.
اصفهان در طول تاریخ کشور همچون نگینی در پهنه ایران درخشش داشته و این تلألو را در همه عرصهها حفظ کرده است، دفاع مقدس یکی از عرصههایی است که بسانِ هنر، صنعت و تاریخ، اصفهان در آن سرآمد است و تقدیم ۲۴ هزار شهید برای حفظ ایران عزیز گواه ارزشمند و عظیمی بر این مدعاست.
محسن نصری، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در گفتوگو با ایسنا ضمن اشاره به اینکه ما بعد از پیروزی انقلاب مقطعی داریم که با عنوان «جنگ ماقبل جنگ» شناخته میشود، اظهار کرد: در این مقطع گروهکهای مختلف در ۴ گوشۀ کشور یعنی کردستان، گنبد و ترکمن صحرا، سیستان بلوچستان و خوزستان با عناوین مختلفی مثل خلق کُرد، خلق ترکمن، خلق بلوچ و خلق عرب با تحریک دشمنان سربرآورده و درگیریها و بحرانهایی را ایجاد میکردند تا با ناامن کردن کشور مانع از استقرار نظام جمهوری اسلامی شوند.
او ادامه داد: از سوی دیگر، آغاز تهاجم بعثیها به کشور ما ۸ اسفند ۵۷ یعنی دو هفته پس از پیروزی انقلاب با حمله به منطقه سیرین در غرب کشور مرز شهرستان بانه و عراق اتفاق افتاد، تا ۳۱ شهریور ۵۹ بیش از ۷۰۰ مورد حمله به ۱۴۰۰ کیلومتر مرز ایران و عراق انجام شد و سرانجام شهریور ۵۹ جنگ سراسری آغاز میشود. در دوران جنگ مانند قبل از جنگ که کشور همزمان درگیر بحرانهای داخلی و حملات خارجی بود، مجموعه سپاه و بسیج اصفهان نقش اساسی ایفا میکنند. با پیروزی انقلاب اسلامی کمیته دفاع شهری در خیابان کمال اسماعیل اصفهان در محل ساواک قبلی و با حضور افرادی مثل مرحوم پرورش، حجتالاسلام سالک و آقای رحیم صفوی و ... تشکیل میشود و بعد از آن ابتدای سال ۵۸ این مکان به سپاه اصفهان تبدیل میشود.
نصری اضافه کرد: اولین نیروهایی که برای مقابله با اشرار و تشکیل سپاه به منطقه سیستان و بلوچستان میروند شهید کفعمی و شهید مهندس ولیالله نیکبخت از اصفهان هستند، یا در کردستان و آزادسازی شهر پاوه نیروهای اصفهان از اولین افراد بودند که برای مقابله با بحران خلق کرد و آزادسازی شهر پاوه با محوریت شهید چمران شرکت داشتند که تعدادی از نیروهای اصفهانی هم در همان زمان به شهادت رسیدند، پس از آن در جریان آزادسازی شهر سنندج در اردیبهشت ۵۹ سه مجموعه ایفای نقش دارند، نیروهای سپاه اصفهان به فرماندهی آقای رحیم صفوی، نیروهای گردان دو سپاه تهران به فرماندهی احمد اسلیمی که اهل اصفهان است و نیروهای ارتش به فرماندهی شهید صیاد شیرازی که او هم در اصفهان خدمت میکرد.
او ادامه داد: درواقع به نوعی فرماندهی سه ضلع آزادسازی سنندج با نیروهای اصفهانی بود و به همین دلیل هم بود که شهدای اصفهان در غرب کشور و کردستان، بیش از شهدای خودِ استان کردستان است در جریان خلق عرب و درگیریهای خوزستان هم نیروهای اصفهان حضور داشتند، و در بحران گنبد و ترکمن صحرا هم دربهمن ۵۸ از سپاه اصفهان شهید خرازی و نیروهای اصفهان اعزام میشوند. درواقع در این دوران سخت کشور، سپاه و بسیج اصفهان نقش محوری هم در فرماندهی و هم در مبارزات میدانی داشت.
این استاد دانشگاه با اشاره به آغاز جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۵۹ گفت: بعد از شروع جنگ، بازهم نیروهای بسیج و سپاه اصفهان اولین نیروهایی بودند که برای مقابله با حملات بعثیها اعزام میشوند، سردار حجازی که سه پیش در سوریه به شهادت رسیدند و در زمان شهادت جانشین نیروی قدس سپاه پاسداران بودند، در مصاحبهای که با ایشان داشتم روایت کردند که روز بعد از آغاز جنگ همراه با شهید مسجدیان به دیدار حجتالاسلام سالک رفتیم که فرمانده سپاه اصفهان بودند، و با پیکانی که از سپاه گرفتیم برای فراهم کردن مقدمات حضور رزمندگان اصفهانی در جنوب کشور به سمت اهواز حرکت کردیم.
رتبه اول شهدای جنگ تحمیلی از آنِ اصفهان است
نصری افزود: در پی آن گروههای مختلفی به سمت اهواز میآیند و در نهایت با هدایت سردار رحیم صفوی در منطقه دارخوین که نام روستایی بین اهواز و آبادان بود جلوی بعثیها را میگیرند. شهید خرازی که در کردستان فرمانده گردان ضربت بودند و در آزادسازی سنندج نقش محوری داشتند مهر ۵۹ از کردستان به اهواز میآیند و خط پدافندی با نام خط شیر را تشکیل میدهند. در واقع هسته اولیه تشکیل لشکر امام حسین(ع) از سپاه اصفهان در دارخوین با حضور شهید خرازی، شهید محمدرضا زاهدی و... شکل میگیرد.
او اضافه کرد: اصفهانیها در دفاع مقدس ویژگیهای شاخص و منحصر به فردی دارند که در کشور استثناء است، اول آنکه ۲۴ هزار شهید استان اصفهان، نسبت به جمعیت، رتبه اول را در شهدای جنگ تحمیلی به اصفهان داده است، ویژگی دیگر آن است نیروها و فرماندهان اصفهانی نه تنها در یگانهای اصفهانی مثل لشکر امام حسین(ع) و لشگر ۸ نجف اشرف حضور داشتند، بلکه در استانهای دیگرهم نقش فرماندهی داشتهاند، برای مثال فرمانده لشکر ۲۵ کربلا از شمال کشور، سردار مرتضی قربانی بود که از نیروهای اصفهان هستند، فرماندهی تیپ قمر بنی هاشم از استان چهارمحال و بختیاری بر عهده سردار کریم نصر بود و بعد از آن سردار زاهدی فرماندهی را بر عهده داشتند، در واقع نیروهای اصفهان در لشکرها و یگانهای مختلف هم در سطح فرماندهی و هم در سطح رزمندگان نقش محوری و حضور پررنگ داشتند.
این پژوهشگر دفاع مقدس با اشاره به نقش پررنگ و محوری اصفهان در جریان انقلاب و دفاع مقدس، بیان کرد: اولین اعتراضات مردمی و اولین حکومت نظامی در زمان پهلوی در اصفهان اتفاق افتاد و بعد از آن در جریان انقلاب و دفاع مقدس، مردم اصفهان همواره سرآمد بودهاند و این امر از یک سهگانه در اصفهان ناشی میشود؛ اصفهان را شهر گنبدهای فیروزهای میخوانند، گنبد محل عبادت است و بیش از ۹۰ درصد شهدای ما نیز در جریان انقلاب و دفاع مقدس افراد فعال در همین مساجد بودهاند، این گنبدهای فیروزهای در طی تاریخ به پرچمهای مشکی عزاداری امام حسین(ع) تبدیل شد. مراسم عزاداری اهل بیت از ویژگی شاخص اصفهان است که در ایام مختلف سال در مساجد حسینیهها و منازل برگزار میشود.
نصری اضافه کرد: حضور پررنگِ عبادت در مساجد و عزاداری اهلبیت در زندگی مردم، تربیت این نیروهای ارزشمند برای کشور و انقلاب و این شهدای بزرگ را رقم زد که از نظر توانمندی و نقش ویژه در دفاع مقدس بینظیر هستند، در واقع نقش بیبدیل اصفهان به دینداری و ولایتمداری مردم این دیار بازمیگردد که خود را در انقلاب و دفاع مقدس به خوبی نشان داد.
او تصریح کرد: اگرچه ما در سطح کشور و اصفهان تغییر و تحولات فرهنگی را شاهد هستیم و دشمن تغییراتی را با جنگ شناختی و جنگنرم ایجاد کرده، اما امروز هم در همه برنامهها و مراسم دینی و مذهبی مثل مراسم اربعین، عزاداری های محرم و اعتکافها نام اصفهان در صدر است، در واقع مردم اصفهان همچنان رنگ و سبقه دینی خود را حفظ کردهاند اگرچه باید در زمینههای فرهنگی، شناختی و اقناعی برای نسل جوان فعالیتهای بیشتری انجام دهیم.
انتهای پیام